بچه های گلم

اردوی احمدرضاجان...

1394/2/10 20:43
نویسنده : راضیه خوشبخت
76 بازدید
اشتراک گذاری

احمدرضاعزیزم امروز خیلی خوشحال بودم وقتی میدیدم در کنار بچه ها شاد وخرمی انگار مدتها بود تورا اینقدر شاد ندیده بودم واقعا گاهی غم را در چهره زیبا ومعصوم توهم میبینم داغ دیدن برای تو زود بود عزیزم ولی تو خوب با خودت میجنگی تحسینت میکنم وقتی میبینم اینقدر مرد شده ای... 

اگر تو نبودی با حرف هایت وبا تعریف های مردانه وبازی هایت من از داغ برادرت میمردم تویی که آرامشم میدهی وکمکم میکنی تا گاهی بغضم را فراموش کنم... 

عزیزم ازمن نپرس برادرم چرا بر نمیگردد گاهی نگرانش نباش که کسی اورا بیازارد خیالت راحت باشد پسرم تو هنوز نمیدانی انگار که محمد عزیزمان دیگر برنمیگردد هنوز میبینم اسباب بازی های بچگیت را برای او جمع میکنی... 

پسرم خوش باش تو هنوز کوچکی داغ برادر را فراموش کن وبا حرف هایت مرا هم آرام کن... 

آرامش من امروز را دوست داشتم باز هم تکرار کن این روز را برایم... 

شادی تو برایم شادی می آفریند پس غم را در چهره ات نبینم وهمیشه فقط خنده... 

تنهایی هایت را بامن بگذران نه با فکرهای بد. نترس از کسی که برادرت را زخمی کند برادرت اکنون پیش کسی است که هیچکس نمیتواند اورا بیازارد... 

نگران نباش مرد کوچک من... 

قربانت راضیه کوچک

پسندها (2)

نظرات (0)