بچه های گلم

الهی کمک...

1394/2/10 20:31
نویسنده : راضیه خوشبخت
84 بازدید
اشتراک گذاری

گاهی که دلم میگیرد فقط تو هستی که نیستی.. 

همان تو که دستم را گرفتی وفشردی ومن دستهایم لغزید واز دستهایت افتاد... 

دستهای من آنروز بزرگ بود ودستهای تو کوچک ولی حالا میدانم که دستهای تو مرا خواهد گرفت.. 

تو دیگر مرد شده ای زور بازوانت زیاد شده ومیتوانی کمکم کنی... 

نمیدانم چرا یک لحظه هم نمیتوانم از فکرت بیرون بروم... 

احمد رضا امروز خیلی شاد بود برادر بزرگترت را میگویم مدتها بود اورااینقدر خندان ندیده بودم... 

امروز احمدرضاجان در اردو با بچه ها خیلی بازی کرد همه بازیهایی که دوست داشت دلم میخواست تو هم کنارمان بودی وبازی میکردی... فراموش کرده ام لذت بردنت را... 

عزیزم دعاکن برایم  که بیشتر از این نشکنم دعا کن پسرم.... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)