بچه های گلم

الهی کمک...

گاهی که دلم میگیرد فقط تو هستی که نیستی..  همان تو که دستم را گرفتی وفشردی ومن دستهایم لغزید واز دستهایت افتاد...  دستهای من آنروز بزرگ بود ودستهای تو کوچک ولی حالا میدانم که دستهای تو مرا خواهد گرفت..  تو دیگر مرد شده ای زور بازوانت زیاد شده ومیتوانی کمکم کنی...  نمیدانم چرا یک لحظه هم نمیتوانم از فکرت بیرون بروم...  احمد رضا امروز خیلی شاد بود برادر بزرگترت را میگویم مدتها بود اورااینقدر خندان ندیده بودم...  امروز احمدرضاجان در اردو با بچه ها خیلی بازی کرد همه بازیهایی که دوست داشت دلم میخواست تو هم کنارمان بودی وبازی میکردی... فراموش کرده ام لذت بردنت را...  عزیزم دعاکن برایم  که بیشتر...
10 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

این هم نی نی کوچولویی که چندروز بیشتر مهمون خونه ما نبود... محمد ابراهیم که رفت وحتی نموند تا برای یکبار هم که شده مامان صدام کنه ومنو گذاشت و یه دنیا غصه ... منوگذاشت با تنهایی وبا نبودنش... ازخدا میخوام که هیچ پدر ومادری رو داغدار بچش نکنه وما رو هم توی تحمل نبودن محمد ابراهیم عزیزمون کمک کنه... ...
19 اسفند 1393

بدون عنوان

احمدرضا عشق همیشگی منه بعد از رفتن محمد ابراهیم عزیزم احساس میکنم احمدرضاجون تنها کس منه دعا میکنم همیشه سالم وشاد باشه خدا به همه نفس های مامان وباباها عمر طولانی بده                                                                  الهی آمین ...
19 اسفند 1393