بچه های گلم

شب تولد پنج سالگی احمد رضا جون...

1395/2/30 22:56
نویسنده : راضیه خوشبخت
77 بازدید
اشتراک گذاری

امشب دیگه یقین پیدا کردم که تو بزرگ شدی... 

اونقدر بزرگ که میفهمی چطور غمهاتو پنهون کنی تا ما آروم بشیم.

این شب هیچ وقت از یادم نمیره

تا امامزاده رفتیم درست شب تولد تو..

هیچکس توی ماشین حرفی نمیزد وهمه تو فکر بودن..

به نظر میرسید تو هم مثل خیلی وقتا خوابی وسکوت کردی ولی گویا تو هم نفست تو سینت حبس شده بود وتوی فکر عمیقی فرو رفته بودی

میدونی از کجا فهمیدم از گریه بی دلیلت که البته به نظر ماخیلی بی دلیل بود ولی واقعیت چیزدیگه ای بود

غمی که توی دلت به خاطر نبودن محمدابراهیم پنهون کرده بودی بلاخره بروز دادی 

با گریه تواونشب من گریه افتادم وخیلی دلمون گرفت 

تو برای برادرت گریه کردی ومن برای نبودن اون ودلتنگی تو..

خدا به هممون صبر بده عزیزم...  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)