بچه های گلم

احمدرضاجون ماشالله...

احمدرضا شبا که میشه موقع خواب کلافم میکنه ازبس حرف میزنه یادمه کوچولو هم که بود موقع خواب یه حس شادی داشت  انگار شبا جنب وجوشش بیشتر میشه.. خیلی بامزس تازه بعد چند دقیقه که زوری ساکتش میکنم آروم میگه.. میشه جمله آخریمو بگمو بخوابم؟ بعدشم این جمله تکراریو میگه که وقتی بزرگ شدم موتور بزرگ میخرمو همه رو باش میبرم آخه احمدرضاجون به موتور خیلی علاقه داره اینو همه اطرافیانمون میدونن.. باهمه شیطونیاش وقتی خوابش میبره ودیگه صداش نمیاد خیلی دلم میگیره زود به زود دلم براش تنگ میشه  با اینکه همیشه پیشمه  واقعا چقدر بچه هاعزیزن... عزیزم خیلی دوستت دارم برام واقعا عزیزی... ...
4 بهمن 1393

منو دیدی؟

سلام ... بلاخره بعد از دوهفته اومدم پیشت عزیزم  چقدر بزرگ شده بودی انگار.. دلم برات یه ذره شده بود.. فهمیدم چشم براهم بودی .. فک کردی نمیام ؟میخواستی بری؟دیدی اومدم؟ وقتی صدات میکردم چی جوابم میدادی عزیزم؟نمیدونم چرا صداتو نمیشنیدم؛ فک کنم آروم حرف میزدی باهام ازدستم ناراحت نباش عزیزم بازم میام پیشت قربون چشمای قشنگت  هنوز نرمی دستات یادمه ها هنوز نگاه قشنگت روبرومه خیلی دوستت دارم خیلی زیاد بازم بیا به خوابم دلم تنگ شده عزیزم....
3 بهمن 1393

من باشم وتو نه؟

سخت است بودن من وقتی تونیستی.. عزیزم اگر توهم بودی همه چیز خوب بود... محمد ابراهیم گلم دلم راببین. ببین چقدر تنگ است بهانه ات را میگیرد.. گریه کنم خوب میشوم؟ نه گمان نکنم جز اینکه تورا ببینم راهی برای خوب شدن داشته باشم .. دیدی نیامدم پیشت حتما چشم براهم بودی ومن نامرد بودم که نیامدم.. تو تنها نگاه میکردی به همان جاده ای که من به سویت می آمدم وشب شد تاریک که شد باخود گفتی نکند مادرم فراموشم کرده ودوباره درون خانه ات رفتی... عزیزم فراموشت نکردم تو همیشه جلوی چشمانم هستی گمان نکن وقتی نیامدم یادمت رفته عزیزم من همیشه بیاد توام  فردا بیا قول میدهم خودم را برسانم  عزیزم من تورا با تمام زندگیم عوض نمیکنم‌نکند قل...
2 بهمن 1393

عزیز دلم احمدرضا...

عزیزگلم سلام.. چقدر وقتی خوابی همه جا سوت وکور میشه دلم برات تنگ میشه ودوست دارم بیدار باشی  چقدر بودنت زندگیمونو شیرین میکنه حواسم نیست اگه دلم که میگیره حرفاتو گوش نمیکنمو تنهات میزارم منو ببخش عزیزکم دلم نمیخواد از من برنجی  خداییش خیلی دوستت دارم قد همه دنیام بیشتر نمیدونم میتونی بفهمی یا نه توهنوز خیلی کوچیکی که بشی سنگ صبور من ... من فقط دوست دارم یکم درکم کنی ... مامان خیلی خستم از همه چیز از زندگی بدون داداشی... احمدرضاجون تو هم کمکم کن شاید بتونم عوض بشم... خیلی نا امیدم خیلی زیاد..
2 بهمن 1393